• print
سرمقاله “محمد عسلی” ۲۹ مرداد ۱۳۹۴

سرمقاله
محمد عسلی
آسمان! ای آسمان
مشکن چنین بال و پرت را…
همگان بر این باور بودند که یکی از شرکت‌های هواپیمایی منظم که دارای سرویس‌های باکیفیت است و به لحاظ کمی هم هفته به هفته مسافران بیشتری را جابه‌جا می‌کند، هواپیمایی آسمان است. به ویژه مدیریت آسمان فارس، اما افسوس که این خاک فارس را خاصیتی است که هر کس بیش از دیگران بدود و بر تلاش خود بیفزاید به یکبار در چشم خوار آید و مرکبش از حرکت باز ایستد.
بعد از تغییرات مدیریتی که در هواپیمایی آسمان اتفاق افتاد، این شرکت از آن نظم و نسق افتاد و مسافرانش مدام شاهد تأخیرهای کوتاه و بلند شدند تا آنکه این تغییرات بر اساس اخبار رسانه‌ای به ده ساعت هم رسید.
دیروز چهارشنبه پرواز شماره ۳۷۷۱ از شیراز به تهران که قرار بود ساعت ده و پانزده دقیقه صبح پرواز کند با تأخیری که ابتدا دو ساعت اعلام شد و بعداً در انتظاری طولانی ساعت یک و چهل دقیقه بعدازظهر پرید و به سه ساعت و بیست و پنج دقیقه تأخیر تبدیل شد صدای مسافران را در آورد.
این روند تأخیر که متأسفانه روز به روز بیش و بیشتر شده مسافران را آنچنان کلافه و سر در گم کرده که مدام اعتراضات شفاهی و کتبی خود را به دفتر روزنامه اعلام و یا ارسال می‌کنند.
نامه‌ای که در ذیل می‌آید عیناً نامه یکی از مسافران پرواز فوق‌الاشاره است که بدون کم و کاست به اطلاع مدیریت هواپیمایی آسمان می‌رسد بدان امید که برای وقت انسان‌ها بیش از این ارزش قائل شوند و ساعت‌های پرواز را به گونه‌ای تنظیم نمایند که شاهد تغییراتی با این حجم و سطح نباشیم.
***
می‌خواستم از طریق اینترنت بلیط برگشتم را تهیه کنم تا به قول معروف در وقتم صرفه‌جویی کرده باشم. برای روز چهارشنبه تنها دو پرواز برای من جا داشتند که از بد حادثه هر دو پرواز متعلق به هواپیمایی آسمان- هواپیمایی خوشنام در نداشتن تأخیر!!!- بود. از روی ناچاری یکی را انتخاب و بیشترین مبلغ ممکن را برای خریدش پرداخت کردم. تمام دوستان و آشنایان مجرب با شنیدن شماره پروازم لبخندی تلخ بر لب آورده و با دلسوزی و نگاهی عاقل اندر سفیه بدرقه‌ام کردند. حق هم داشتند. چطور تجربه تلخ شب سال نو و پروازی که با یازده ساعت تأخیر چاره‌ای جز تحویل سال نو به دور از خانواده و شب ماندن در فرودگاه برایم باقی نگذاشت را فراموش کرده بودم؟؟؟ بگذریم…
با هزار امیدواری و خوش‌خیالی وارد فرودگاهی شدم که به تازگی قدری وسیع‌تر شده و احساس کردم تلاش‌هایی برای بهتر جلوه دادن پایتخت فرهنگی ایران در آن صورت گرفته است. با عجله به دنبال پیشخوانی گشتم که انتظار می‌رفت شماره و ساعت پروازم را در نمایشگرش بیابم. پس از پرس و جو متوجه شدم که حداقل یکی دو ساعت مهمان این فرودگاه وسیع و مهمان‌نواز خواهم بود! وقتی پیشخوان پرواز قبلی همان شرکت را که مربوط به پرواز قبلی بود فعال دیدم، کورسوی امیدی در دلم روشن شد به امید یافتن جایی در آن پرواز صبورانه به انتظار ایستادم؛ غافل از این که همیشه نوبت‌ها به هم می‌خورند.
دیری نگذشت که بالاخره نمایشگر پرواز ما هم روشن، و خیال بنده قدری راحت شد که حداقل از شر بار سنگین چمدانم خلاص می‌شوم و می‌توانم در فرودگاه وسیع شیراز چرخی بزنم! حدوداً بیست نفری در صف گرفتن کارت پرواز بودند، و چه می‌توان کرد که تنها چاره صبوری بود. شصت و پنج دقیقه طول کشید تا نوبت به این بیچاره برسد! در این مدت چراغ نمایشگر پروازهای دیگر تهران یکی پس از دیگری روشن می‌شدند و وسوسه‌ام می‌کردند که بلیطم را کنسل کنم و جایی در پروازهای دیگر برای خود بیابم. بالاخره دل را به دریا زدم و برای چک کردن شماره دیگر پروازها به سمت مانیتورهای اطلاعات پرواز رفتم که در سالن نصب شده بودند و قاعدتاً باید موقعیت پروازها را نمایش می‌دادند؛ اما در کمال ناباوری دیدم که تمام پروازهای نمایش داده شده مربوط به روز قبل‌اند! به ناچار به سمت باجه اطلاعات پرواز رفتم که متصدی‌‌اش از این پرواز اظهار بی‌اطلاعی کرد و مرا به باجه شرکت آسمان حواله داد.  چند نفری در صف اتاقک دفتر فروش آسمان ایستاده بودند و جایی برای داخل شدن نبود. متوجه دو باجه شدم که برای مراجعه از پشت شیشه طراحی شده بودند. به سمت آنها رفتم تا سؤالم را -که پاسخش بلی یا خیر بود- بپرسم. متصدی پشت باجه با صدای رسا گفت که نمی‌شنود و اشاره کرد در صف بایستم! به سمت باجه دیگر رفتم و هنوز سؤالم را نپرسیده بودم که او هم به علامت کَری دستی تکان داد و حاضر به پاسخگویی نشد! و من متعجب در این فکر فرو رفتم که آیا عبور صدا از سوراخ‌های روی شیشه یک طرفه بوده و فقط صدای او را به من می‌رسانند؟؟؟
به هر حال پشیمان شدم و به صف بازگشتم. در این مدت صف به اندازه دو سه نفر بیشتر جلو نرفته بود. با بی‌حوصلگی ایستادم تا نوبتم فرا رسید، کارت پروازم را گرفتم و در گوشه‌ای از سالن یک صندلی خالی پیدا کردم و نشستم.
حالا ساعت یک ربع از یازده گذشته بود و تا ساعت اعلام شده برای پرواز یک ساعت و ربع باقی مانده بود. از فرط ناراحتی و بلاتکلیفی شروع به نوشتن کردم. ناگهان شنیدم که احضارم می‌کنند! وقتی رفتم متوجه شدم که در پرواز قبلی – که حالا نزدیکی‌های تهران بود- برای من کارت صادر شده و من در هر دو پرواز صاحب شماره صندلی هستم!!! عجب خوش‌شانسی!!! نکته جالب تر این که یک نفر دیگر که حالا بلیطش به اشتباه به من بازگردانده شده بود، با کارت من رفته و کسی متوجه نشده بود! نمی‌دانستم چطور ممکن است در گیت بازرسی کارت شناسایی کسی را کنترل نکنند! و با آن همه اصراری که برای رسیدن به جلسه اداری مهمی در تهران داشتم از پرواز جا مانده بودم! و البته بعد دانستم که ظاهراً شرایط برای همسر آقای فلانی کاملاً متفاوت بوده است!!! به هر حال به ناچار به قسمت دیگری از سالن فرودگاه رفتم که به متصدی که کارت پرواز همسر آقای فلانی را اشتباهاً به نام من صادر کرده بود، کمک کنم مشکل را حل کند.
وقتی به سالن بازگشتم، به اصرار یکی از مسافران، بالاخره شرکت حاضر به پذیرایی از مسافران پرواز تأخیر خورده شد…
ساعت حدود یک ربع از دوازده گذشته بود که ما را به سالن بازرسی فرا خواندند. تقریباً یک ساعتی هم محو جمال سالن بازرسی فرودگاه شیراز بودیم تا بالاخره انتظارها به سر رسید. آنقدر ارزش وقتم نادیده گرفته شده بود که هفت هشت دقیقه‌ای که در صف سوار شدن به اتوبوس معطل شدیم به چشمم نمی‌آمد! فقط دلم می‌خواست هرچه زودتر سوار شوم، هواپیما حرکت کند و از این برزخ خلاص شوم. خدا می‌داند که این تنها وصف حال من نبود، تقریباً تمام مسافران مظلوم و صبور این پرواز این فشار و استرس را داشتند.
بالاخره پروازی که قرار بود ساعت ۱۰:۱۵ حرکت کند، در ساعت ۱۳:۴۰ به راه افتاد، و من یک روز کامل کاری را از دست دادم. اگرچه خلبان در طول پرواز با مسافران صحبت کرد، لیکن کسی حتی کلامی در باب پوزش از این همه تأخیر از ایشان نشنید! البته این اولین باری نبود که گرفتار تأخیرهای طولانی پرواز می‌شدم؛ و مطمئناً آخرین بار هم نخواهد بود. سه ساعت و بیست و پنج دقیقه، سوای اوقات دیگری که به ناچار باید برای یک پرواز یک ساعت و ده دقیقه‌ای صرف می‌کردیم، از وقت گرانبها و ارزشمند مردم به خاطر خیلی از کم‌کاری‌ها و بی‌مسئولیتی‌ها هدر رفت. خودم را جای کسانی گذاشتم که برای اولین بار به ایران و یا شیراز سفر کرده و در این پرواز با من همسفر بودند، و پشت دستم را داغ کردم که دوباره به این شهر سفر کنم!
مسلماً آنچه از یک پایتخت فرهنگی انتظار می‌رود، پیش از هر چیز، چنان که از نامش پیداست، فرهنگ مردم آن سرزمین است که بی‌شک بدون تعهد، خدمت، و مسئولیت‌پذیری چیزی از آن باقی نخواهد ماند. و الا هیچ جاذبه توریستی و توسعه مکانی بدون این امر قادر نخواهد بود آن را به یک قطب گردشگری تبدیل کند. انسان‌ها در این عالم هیچ دارایی باارزش‌تر از وقت و انرژی ندارند، و بسیار عجیب است که هیچ قانونی در راستای حفظ این ارزش مصوب نشده است.

Comments are closed.