سرمقاله
محمد عسلی
میراثهای فرهنگی فراموش شده
آموزش دهندگان نسلی که امروز مصدر امورند و در سمتهای بالا و پایین خدمت میکنند وقتی به افتخار که چه عرض کنم به انتحار بازنشستگی نائل میشوند فراموش میشوند. این فراموشی به معنای از دست دادن میراثهای فرهنگی باتجربهای است که یا باید خانهنشین شوند، یا به کارهایی تن دهند که با موضوعیت شغلشان تناسبی ندارد و یا به علت انزوا و گوشهگیری در انتظار مرگ زودرس بنشینند.
حقوق ناچیز، ناسپاسی از خدمات سی ساله آنها و عدم دسترسی آسان به امکاناتی که بتواند پاسخگوی نیازهای جسمی و روانی آنها باشند مثلث خودفراموشی است.
دبیری که یادگار دوران تحصیل دبیرستانیهاست و سالیانی برای بهکارگیری در این مدرسه یا آن مدرسه بر سرش دعوا بوده، آموزگاری که هیچگاه از ذهن و حافظه کودکانه بیرون نمیرود و اولین کسی بوده که الفبای زبان مادری را آموزش داده، مدیری که برای ایجاد نظم و انضباط تن و جان را به سالیان فرسوده تا کلاس و مدرسه با آرامش باشند، خدمتگزاری که شبانهروز چشم بر اسباب و وسایل دوخته و دمی آرامش نداشته، اینک در شرایطی است که بخش عمدهای از حقوق ناچیز بازنشستگی را باید برای دارو و درمان خود و همسرش هزینه کند و یا پاسخگوی پذیرایی عروس و داماد باشد و یا زیر بار تحمیل هزینههای سرسامآور بهکارگیری و ازدواج فرزندانش برود، فقط چشم امید به همین اندک حقوق بازنشستگی دارد که وقتی جواب نمیدهد راهی جز تن دادن به کارهای ساده و سخت ندارد.
یکی در بنگاه معاملاتی مراجعین را به این خانه و آن خانه میبرد تا سهمی ناچیز از درآمد بنگاه داشته باشد. دیگری مسافرکشی میکند حتی اگر چشمانش از زیر عینک ته استکانی توان دیدن واضح طرف مقابل را نداشته باشد. یکی هم دستفروشی میکند یا اگر فراموش کرده باشد که روزگاری به دانش آموزان درس اخلاق میداده به قاچاقفروشی روی میآورد.
با این وصف کدام شأن و مرتبت برای معلمان میماند؟
با کدام پشتوانه حمایتی آموزش و پرورش میخواهد معلم خوب، آموزگار خوب و یا مدیر خوب جذب کند؟
اگر امروز و هم دیروز و سالیان پیش و پیشتر شاهد بودهایم که معلم خوب حکم کیمیا دارد و بسیاری از بد حادثه در کسب این شغل به پناه آمدهاند باید علت آن را در نگاهی دانست که جامعه ما به مسئولین ما و دانشآموزان و دانشجویان ما به آموزگار، دبیر و یا استادان خود دارند. به قول ملکالشعرای بهار: «قدر استاد نکو دانستن/ حیف استاد به من یاد نداد»
درست به خاطر دارم استاد بنام سازه دانشگاه شیراز که میگفتند در تخصص و تدریس منحصر به فرد است مدتها یک پیکان قراضه رنگ و رو رفته سوار میشد در صورتی که یکی از شاگردان وی با اتومبیل شخصی بسیار گرانقیمت و راننده به دانشگاه میرفت.
متأسفانه امروز قرب و قیمت بسیاری از افراد متمول و ثروتمند بیسواد یا کمسواد از نویسندگان، هنرمندان و اساتید دانشگاههای ما در مجامع عمومی بیشتر است هر چند حرمتشان به ثروتشان است و نه به شخصیت و یا داناییشان؛ اما شوربختانه شخصیت و هویتشان به ثروتشان گره خورده است.
با این وصف ما انتظار کدام معجزه فرهنگی داریم که در مدارس و دانشگاههای ما اتفاق بیفتد؟
اگر همانند کشورهایی که در مسابقات جهانی تعلیم و تربیت گوی سبقت را از همگان ربودهاند به معلمان و دانشپژوهانمان اهمیت میدادیم، امروز شاهد این همه مصائب اجتماعی مانند اعتیاد، طلاق، بیکاری و فسادهای اخلاقی نبودیم.
شعارهای گنده و دهان پرکن دادیم که معلمان چنین و چنانند همانند شمع میسوزند تا روشنایی بخشند. اما روغن چراغ روشنایی آنان را تأمین نمیکنیم تا مدام روشنایی دهند لذا کورسویی بیش از آن سوزش باقی نمانده و اگر در آن عشقی پایدار است نشانه کمال است. گفتیم عاشقند و دیوانه کار و تلاش و درست هم گفتیم، اما به مرور این عشق رو به نقصان و کاهش گذاشته است. چرا؟
بعد مادی معیشت و ساز و برگ زندگی همانقدر مهمند که ارتقای معنوی و فرهنگی معلمان، اما به گفته سعدی که به راستی استاد سخن بود:
شب چو عقد نماز میبندم
چه خورد بامداد فرزندم
کسی که در اندیشه معاش است و فقیر مانده است چگونه تواند بیاندیشد و تمرکز کند تا ذوقی و خلاقیتی برای رشد و کمال داشته باشد.
معروفترین معلمان در حال حاضر کسانی هستند که تمامی اوقات شبانهروزی آنان در کلاسهای تقویتی، خصوصی و کلاس کنکورها پر است و جز ساعاتی برای خواب ناخواسته فرصتی برای مطالعه و اندیشیدن ندارند. چرا؟
و اما بعد:
دولت جمهوری اسلامی که ساختار اولیه آن بر مبنای هدایت و رهبری معلمانه و استادانه بوده است و افتخار رهبر کبیرش به آن است که طلبه سادهای است هر چند در حد کمال بوده بیش از این میباید در اندیشه معلمان و استادانی باشد که سرنوشت و آینده کشور را رقم میزنند و در آینده میخواهند کشور، انقلاب، اسلام، نظام و پاسداری از همه آنها را به دست نسل فردا و فرداها دهند.
جامعه فرهنگی کشور را دریابیم که میراثهای ماندگار و بذرهای اصلاح شدهاند که اگر به خوبی مواظبت و مراقبت نشوند و شرایط رشد و بالندگی برایشان فراهم نگردد به خشکسالی میروند و بیحاصل میشوند.
والسلام
- پنج شنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۵
- سرمقاله