سرمقاله
اسماعیل عسلی- سردبیر
حکیمانههای یک شبگرد
سهشنبه شب حوالی ساعت هفت به اتفاق یکی از دوستان در حالی که خیابان عفیفآباد را طی میکردم، سر و صدایی حاکی از تعقیب و گریز توجه مرا به خود جلب کرد. با نزدیک شدن به جمعیت کنجکاو و اغلب بیکاری که پیرامون جوانی رنگ پریده ازدحام کرده بودند متوجه شدم که تنی چند از کسبهی محل جوانی که مدعی بودند تلفن همراه زنی را قاپیده کتک میزدند. جوان که معلوم نبود مرتکب چنین حرکتی شده باشد با صدای بلند منکر دزدی بود اما حلقهی جمعیتی که پیرامون او شکل گرفته بود هر لحظه تنگتر میشد. در فاصلهی چند قدمی از این جمعیت درگیر، کنجکاو و اغلب بیکار و اهل گشت و گذار، زنی متوحش که تلفن همراهش را سرقت کرده بودند در حال برقراری ارتباط با همسرش بود. از دیالوگهای نه چندان مؤدبانهای که بین جمعیت رد و بدل میشد، عطر احساس پیروزی مسرتانگیزی تراوش میکرد گویی که شاه دزدان را دستگیر کرده بودند. یکی با پس گردنی و دیگری با لگد در کار نوازش متهم به دزدی بودند و دو نفر هم از دو سو لباسهای او را میکشیدند که هوای فرار به سرش نزند. در این میان مردی که به نظر میرسید نقش پیسکسوت دزدبگیرها را ایفا میکند مشغول تفهیم اتهام به دزد فرضی بود و جوانک زرد چهره هر چه میگفت من دزد نیستم به او میگفتند اگر دزد نبودی چرا فرار میکردی؟ دیگری ادامه میداد که بگو ببینم موبایل را کجا پرتاب کردی و شخصی که به نظر میرسید از دیگران عاقلتر است مشغول تماس با ۱۱۰ بود تا مسئولین قانونی و کسانی که بابت این کار حقوق میگیرند را خبر کند تا بیایند و به این امر رسیدگی کنند و گاهی هم جوانهای احساساتی را اندرز میداد که او را نزنید. این غوغای ناتمام ادامه داشت تا این که یک نفر در حالی که با صدای بلند حرف میزد به جمعیت نزدیک شد و گریبان جوان متهم را گرفت و یقهاش را چلانید و گفت: تمام دزدیهای این خیابان زیر سر همین پست فطرت است. (ادامه…)
- چهارشنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۷
- سرمقاله