یادداشت سردبیر
اسماعیل عسلی
بیا تا گل برافشانیم
از جمله رموز وجود رابطهی عاطفی مردم با حافظ در طول صدها سال شاید یکی این باشد که حافظ بدون سرکوفت زدن و تحقیر کردن و با پرهیز از فضلفروشی و نگاه از بالا به پایین به مخاطب با او ارتباط برقرار میکند و خیلی ملایم تصویری متعادل و حقیقی از هستی پیش چشمش به تصویر میکشد، چنین تصویری موجب میشود کسانی که خیلی به دنیا چسبیدهاند و آن را جدی گرفتهاند از آن فاصله بگیرند و کسانی که از دنیا توسری خورده و مأیوس شدهاند، فردا را روشنتر از امروز ببینند. حافظ در خیلی از موارد خودش را به جای مخاطب میگذارد و همین امر موجب گونهای همذاتپنداری میشود.
همه کارم ز خودکامی، به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کزو سازند محفلها
شخص خودکامهای که این بیت را از نظر میگذراند خودش را در آینهی این شعر میبیند و درمییابد که ای دل غافل این همه خودکامگی و اختلاس و مکر و تزویر و ریاکاری مرا به کجا کشانید، چه تصور باطلی که گمان میکردم کسی به هویت من پی نخواهد برد غافل از آن که سخن وقتی که از دو نفر بگذرد عالمگیر میشود چه رسد به حرف و حدیثی که نقل محافل و مجالس باشد.
آدمی که از سپیدهی سحر تا سیاهی شام کار و حرفهاش دشمنتراشی و حرف مفت زدن و نمّامی و سخنچینی است با خواندن بیت زیر از حافظ متوجه میشود که با این کار هم به دنیای خودش پشت پا زده است و هم سقف آخرت را بر سر خود و پیرامونیانش خراب کرده، چرا که پس از عمری اراجیفبافی، کلکسیونی از دشمنان رنگارنگ را تدارک دیده که همه به مرگ او راضی و تداوم حیاتش را غیر قابل تحمل میدانند و در چنین حالی یا از جلو سیلی میخورد یا از قفا پس گردنی و راه به جایی هم ندارد.
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت، با دشمنان مدارا
و خلاصه این که:
یک حرف صوفیانه بگویم اجازت است
ای نور دیده صلح به از جنگ و داوری
حالا هی هل من مبارز بگوییم و درحالی که میدانیم بی مایه فطیر است بر طبل منازعه بکوبیم
درخت دوستی بنشان که کام دل ببار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بیشمار آرد
حافظ هرگز کسی را به فسق و فجور دعوت نکرده و هزینهی پیالهکشی کسی را هم نپرداخته اما گاهی در لابهلای اشعارش برخی از اعمال ناپسند را بر برخی اعمال ناپسند دیگر ترجیح میدهد و این هرگز به معنای توصیه به فسق نیست بلکه به معنای بیان درجهی قباحت و زشتی برخی اعمال است که از بس فراگیر شده زشتی آن به چشم نمیآید نمونهاش را ملاحظه بفرمایید:
بادهنوشی که در او روی و ریایی نبود
بهتر از زهدفروشی که در او روی و ریاست
و در ادامه میگوید آب انگور در پیاله کردن بهتر از خون مردم در شیشه کردن است.
چه شود گر من و تو یک دو قدح باده خوریم
باده از خون رزان است نه از خون شماست
گاهی اوقات شما با افراد شگفتانگیزی مواجه میشوید که در همهی زمینهها سخنرانی میکنند و نظر میدهند و اگر کسی هم قصد ابراز نظر پیرامون حوزهی تخصصی آنها را داشت داد و فریادشان بلند میشود که شما اینکاره نیستید و در حالی که هزار جور ادعای کشف و کرامات دارند در کار خویش فروماندهاند. حافظ بارها چنین کسانی را به باد ریشخند گرفته است
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشهی چشمی به ما کنند
و بلافاصله حرفش را پس میگیرد و میگوید چنین کسانی فقط حرف میزنند و قدرت معنوی که ادعای آن را میکنند ندارند:
دردم نهفته به ز طبیبان مدعی
باشد که از خزانهی غیبش دوا کنند
در مواردی حافظ به مخاطب هشدار میدهد که مراقب باش هیچ کس از کید شیطان در امان نیست و عنوانها و پستها و مدارج علمی و وجاهت اجتماعی با یک حرکت شیطنتآمیز از بین میرود و فاصلهی زیادی بین اوج غرور و حضیض ذلت نیست.
زاهد ایمن مشو از بازی غیرت زنهار
که ره از صومعه تا دیر مغان این همه نیست
و در عین حال میگوید که گناه همواره در کمین انسان است و هیچ انسانی در امان نیست و برای اثبات ادعای خودش داستان فریب خوردن آدم که همهی انسانها وارث خصلتهای او هستند را یادآور میشود:
نه من از پردهی تقوا به در افتادم و بس
پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت
یا در موردی دیگر اذعان میدارد:
پدرم روضهی رضوان به دو گندم بفروخت
ناخلف باشم اگر من به جوی نفروشم
یعنی بدون تعارف و تکلف و اسطورهتراشیها و مقدس بازیها همه باید بپذیرند که انسان هستند و در معرض خطا و نسیان و تفاوت آدمها نیز در اندازهی زاویهای است که با حق پیدا میکنند و اندازهی این زاویه را نیز فقط خدا میداند و بس ولی در عین حال میگوید که خدا هوای آدمهای خوب را دارد و اگر اهل حرامخواری و غارت اموال عمومی نباشند، احیاناً اگر گاهی اندکی بلغزند به کمک آنها میآید.
دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشتهات به دو دست دعا نگه دارد
حافظ در دورهی خودش آدمی ایدهآل سراغ نداشته که بخواهد روی آرمانی بودنش قسم بخورد
در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است
صراحی می ناب و سفینهی غزل است
هر چند در جایی دیگر جانب احتیاط را نگه میدارد و تلویحاً خود را به بیخبری میزند
با هیچ کس نشانی زان دلستان ندیدم
یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد
در ادامه غزل هم میگوید برای نمونه در این شهر برخی افراد نظیر محتسب که اهل بگیر و ببند هم هستند، خودشان اینکارهاند. حالا یا مست شراباند و یا مست قدرت.
حافظ طریق رندی از محتسب بیاموز
مست است و در حق او کس این گمان ندارد
دهان محتسب که بوی خمر و مسکرات نمیدهد، پس این مستی از کجاست، معلوم است که مست قدرت است! و هیچ کس به این نکتهی ظریف پی نمیبرد. و در جایی دیگر نیز حافظ از مستی ناشی از غرور سخن میگوید و آن را تقبیح میکند:
بیار باده که رنگین کنیم جامهی زرق
که مست جام غروریم و نام هشیاری است
البته به زعم حافظ اینگونه حقهبازیها آخر و عاقبت ندارد:
بازی چرخ بشکندش بیضه در کلاه
زیرا که عرض شعبده با اهل راز کرد
ای دل بیا که ما به پناه خدا رویم
زانچ آستین کوته و دست دراز کرد
دغدغه حافظ و امثال حافظ این است که عدهای دکاندار با تبلیغات و غوغا اهلیتی برای خود قائل شدهاند و آن قدر خودشان و اطرافیانشان پیرامون محاسن و دستاوردهای موهوم کس ندیده و وجنات و سکناتشان زبانفرسایی کردهاند که باورشان شده اما زمانی که محکی پیدا شود و بخواهند عیار نقد آنها را ارزیابی کنند، دستشان رو میشود به همین دلیل از نقد و محک به میدان آوردن دیگران میهراسند.
نقدها را بود آیا که عیاری گیرند
تا همه صومعهداران پی کاری گیرند
و در ادامه میگوید:
خوش گرفتند حریفان سر زلف ساقی
گر فلک شان بگذارد که قراری گیرند
و البته فلک کار خودش را بلد است و نخواهد گذاشت.
از دیدگاه حافظ که البته متأثر از آموزههای دینی است اعتقاد به معاد اگر نشانهای نداشته باشد ارزشی ندارد. مسلماً کسی که اهل قلب و دغل و حقهبازی و عوامفریبی است اساساً به معاد و قیامت اعتقادی ندارد چرا که اگر داشت مردم را گول نمیزد و علنا دروغ نمیگفت
گوئیا باور نمیدارند روز داوری
کاین همه قلب و دغل در کار داور میکنند
جالب این است که نتیجهی چنین رفتارهایی جز ویرانگری و آشفتگی و فاصله گرفتن از حق و حقیقت نیست اما ناباوران به معاد تصور میکنند که کیمیاگری میکنند و اکسیر را به دست آوردهاند و مس را طلا کردهاند اما سکهای که محصول به اصطلاح کیمیاگری آنهاست سیاه و بیارزش است.
جز قلب تیره هیچ نشد حاصل و هنوز
باطل در این خیال که اکسیر میکنند
بالاخره وقتی یک جریانی غالب میشود به فرهنگزایی منجر میشود و روی همگان تأثیر میگذارد و کار به جایی میرسد که عدهای در این میان قربانی میشوند که در این میان حافظ ریاکاران را مقصر واقعی قلمداد میکند:
کردار اهل صومعهام کرد می پرست
این دود بین که نامهی من شد سیاه از او
خلاصه این که از دریچهی چشم حافظ دنیا به بازار مکارهای تبدیل شده و هر کسی چیزی میگوید و قبل از اثبات منطقی ادعایش پنجه بر چهرهی این و آن میکشد و گرد و خاکی به هوا بلند میکند که اجازه نمیدهد حق از باطل تمیز داده شود و هزاران هزار انسان را به بازی میگیرد به قول حافظ:
یکی از عقل میلافد، یکی طامات میبافد
بیا کاین داوریها را به پیش داور اندازیم
و در چنین شرایطی باید به دنبال طرحی نو و متفاوت باشیم که به زعم دیگران کاری محال و غیرممکن مانند شکافتن آسمان است اما حافظ میگوید راهی نباید تجربه شدهها را دوباره تجربه کنیم و همان کلاهی که بارها بر سرمان رفته با توجیهات موهوم بر سر بگذاریم
هر چند کازمودم، از وی نبود سودم
من جرّب المجّرب حّلت به النّدامه
معلوم است که در این صورت درخور سرزنش هستیم اگر حافظهی تاریخیمان ضعیف باشد بنابراین:
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم
- دوشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۴
- سرمقاله