• print
یادداشت “محمد عسلی” ۶ مرداد ۹۵

یادداشت
محمد عسلی
کارآفرینی و آموزش‏های فنی چرا؟ و چگونه؟
حدود ۲۰ سال قبل در یادداشتی عنوان کردم فارغ‏التحصیل هنرستان حرفه‏ای در رشته نقشه‏برداری و معماری شاگرد مغازه بستنی فروشی است.
در آن سال رئیس آموزشکده فنی شیراز طی نامه‏ای اعتراض کرد که چنین نیست.
امروز ۲۰ سال از آن تاریخ گذشته است نه فقط فارغ‏التحصیلان هنرستان‏های فنی حرفه‏ای در رشته‏های آموزش دیده و ندیده بسیاری‏شان به کسب و کارهای دیگری مشغولند بلکه اکثر فارغ‏التحصیلان دانشگاهی ما حتی با مدرک دکترا به کارهایی دل‏مشغولند که هیچ ارتباطی با رشته تحصیلی آنها ندارد.
سؤال: مشکل در کجاست؟
کارشناسان و صاحب‏نظران تعلیم و تربیت بر این باورند که اگر برنامه‏ریزی‏های آموزشی چه در مدارس و چه در دانشگاه‏ها بر مبنای نیازهای منطقه‏ای و جغرافیایی نباشد، فارغ‏التحصیلان در رشته تحصیلی جذب کار نمی‏شوند.
نکته مهم‏تر اینکه اگر برنامه‏ریزی‏های درسی با روش‏های حافظه‏مداری دنبال شوند و ملاک موفقیت‏های تحصیلی، صرفاً نمره باشد که حاصل انباشت تئوری‏ها و مطالب شفاهی در حافظه است فارغ‏التحصیلان کاری از پیش نمی‏برند.
امروز اکثر دست‏اندرکاران تعمیرات لوازم خانگی، اتومبیل و یا حتی کارگرانی که در بخش‏های صنعتی کار می‏کنند بر اساس تجربه کاری در زمان شاگردی به تعمیرات یا تولیدات مشغولند. زیرا یک مهندس مکانیک تجربه تعمیرات اتومبیل با تجربه تولید قطعات و یا نظارت بر عملکرد و سلامت دستگاه‏های تولیدی ماشین‏آلات را ندارد.
یک مهندس کشاورزی هم حاضر نیست از پشت میز بلند شود و داخل مزرعه و باغ برود.
در کشور سوئد نوآموزان و کودکان دبستانی را با کاشت گل و گیاه و درخت از همان ابتدا آشنا می‏کنند و از آنها می‏خواهند گلدان یا باغچه‏ای را به نام خود ثبت کنند و از ابتدای تحصیل تا پایان از آن درخت و یا گل و گیاهی را که خود کاشته‏اند مواظبت و مراقبت نمایند تا بدانند که نگهداری از یک درخت چه میزان مشکل است و به صرف وقت و دقت نیاز دارد. پس می‏باید کودکان و نوجوانان از همان ابتدای تحصیل وارد عمل شوند و هر آنچه آموخته‏اند را در عمل تجربه کنند زیرا یادگیری را تغییر در رفتار تعریف کرده‏اند.
و اما بعد:
متأسفانه دیده می‏شود بعضی از معلمان باسابقه‏ای که بازنشسته می‏شوند به مشاغلی روی می‏آورند که شأنیت معلمی را زیر سؤال می‏برد. مشاغلی مانند مسافرکشی، شاگردی بنگاه‏های معاملات مسکن و اتومبیل و یا مشاغل و کارهایی که هیچ پیوندی با شغل معلمی ندارد.
نتیجه‏ای که از این واقعیت تلخ می‏گیریم این است که یا این چنین معلمان، معلمان واقعی و تحصیلکرده‏های بادانشی نیستند و یا اینکه حقوق و مزایای دریافتی دوران بازنشستگی آنها کفاف هزینه‏های زندگیشان را نمی‏دهد که شق دوم به واقعیت نزدیک‏تر است.
در چنین وضعیتی چگونه دانش‏آموزان به آینده فارغ‏التحصیلی امیدوار باشند که معلمان خود را در چنین وضعیتی می‏بینند؟!
به نظر می‏رسد امروز همه دیدگاه‏ها به سمت مادیات و ثروت‏اندوزی متمایل است. پس چه بهتر که تعریفی از آموزش ارائه دهیم که هر کس بتواند با انگیزه و علاقمندی‏اش دست به انتخاب بزند و دیگر موضوع انشاء را علم بهتر است یا ثروت تعیین نکنیم تا به یکدیگر دروغ نگفته باشیم.
کارآفرینی اگر بر مبنای توانایی‏ها باشد نتیجه‏ای مطلوب و مثبت به دنبال دارد. اما اگر شروع آن با افرادی باشد که صرفاً دارای مدرک تحصیلی بالا و بالاتر باشند اما تجربه کاری نداشته باشند، سرمایه‏گذاران هم بهره‏ای نخواهند برد.
بنابراین هیچ راهی جز تغییر در روش‏ها و اهداف بنیادین آموزش و پرورش نخواهیم داشت تا از حافظه‏مداری بعد از ۸۰ سال بیرون آییم و به مرحله کسب مهارت‏ها و تجربیات مورد نیاز برسیم.

Comments are closed.