سرمقاله
اسماعیل عسلی- سردبیر
حکایت نقابها
این روزها که در سایهی ارتباطات فراگیر زمینهی آشنایی با فرهنگهای گوناگون فراهم گردیده با چند نوع برخورد و موضعگیری در پیوند با این مسئله مواجه هستیم. عدهای با نفی مطلق فرهنگ بیگانه بر فرهنگ خودی تأکید کرده و هیچگونه الگوبرداری و تأثیرپذیری را برنمیتابند و عدهای درست در نقطهی مخالف به علامت تسلیم مطلق با حالت خودباختگی دستهای خود را بالا برده و همه چیز را در آنسو جستجو میکنند. بعضی با اشاره به توفیقاتی که ملت ما در برخی از بازههای تاریخی داشته رجوع به عناصر اصیل فرهنگی را رافع مشکلات دانسته ولی در عین حال انعطاف لازم را برای ترمیم کاستیهای فرهنگی لازم میدانند. البته کسانی هم هستند که با پذیرش عقبماندگیهای ایجاد شده ظرف چند صد سال گذشته معتقدند که ما در برخی از زمینهها باید دنبالهرو کشورهای توسعهیافته باشیم زیرا از صفر شروع کردن به این معناست که اشتباهات آنها را در مسیر پیشرفت تکرار کنیم. اما در برخی زمینهها نیازی نداریم که از آنها تبعیت کنیم. پرواضح است آن دو گروهی که با لجاجت و رگهای متورم شده و تعصب کور، مطلقاً از پشت کردن به فرهنگ غرب و کشورهای توسعهیافته و یا خودباختگی کامل در برابر بیگانگان سخن میگویند، هر دو در اشتباه هستند لذا به نظر میرسد ایدهی الگوپذیری از غرب و شرق در حد نیاز به انصاف نزدیکتر باشد زیرا آسیبهای وارد شده به جامعهی ما زیاد است به طوری که حتی با دقت در رفتارهای پربسامد که در طول شبانه روز صدها بار شاهد تکرار آن هستیم نشانههایی از عقبماندگی، خرافات و تعصبات کور دیده میشود که مانع رشد و توسعه به حساب میآید. یکی از بارزترین نمونههای عقبماندگی فرهنگی، دورویی و تزویر است. بسیار اتفاق افتاده که ما یک رفتار توهینآمیز را محترمانه و نشانهی تشخص به حساب آوردهایم. برای نمونه؛ فردی آشنا را به صورت اتفاقی نزدیک منزل خودتان میبینید، از آنجایی که مطمئن هستید او هرگز روی تعارف شما حساب نخواهد کرد با اصرار از او میخواهید که وارد خانهی شما شده و ناهار را در کنار خانوادهی شما صرف کند و او نیز در پاسخ به دروغ شما دروغی بزرگتر تحویل میدهد و میگوید عازم جایی هستم که اگر دیر برسم ناراحت میشوند و هر دو خداحافظی میکنید و میروید در حالی که نه نیازی بود شما به دروغ از او در خواست کنید که بدون هماهنگی با اهل منزل مهمان شما شود و نه نیازی بود که او به دروغ خود را میهمان جایی دیگر معرفی کند. نمونهای دیگر: شخصی پیر و فرتوت که کارش به لگن و ویلچر و سوپ ولرم کشیده و به آلزایمر و فراموشی گرفتار شده و نود و پنج سال را هم سپری کرده و همهی نزدیکانش رو به قبلهی دعا نشستهاند که با مرگی آبرومندانه هم خودش و هم دیگران را راحت کند و طی مراسم باشکوهی رحیق رحمت را سر بکشد و به عزرائیل لبیک بگوید وقتی بالاخره آن اتفاق میمون رخ میدهد همان کسانی که وقتی میخواستند وارد محل استراحت این پیرمرد شوند با دستمال چهارلایه جلوی بینی خود را میگرفتند و نذر و نیاز میکردند که روزی دست زیر جنازهاش ببرند در مراسم ختم او آنچنان بر سر و سینه میکوبند که گویی تمامی سرمایههای آنها یکجا همراه با یک کشتی به اعماق دریا فرو رفته و روی برگهی اعلامیه فوت آن مرحوم هم مینویسند بزرگ خاندان و شعری را به این مضمون اضافه میکنند که گلچین روزگار عجب با سلیقه است/ میچیند آن گلی که به عالم نمونه است و از همه مضحکتر اینکه در پایان اعلامیه اضافه میکنند که ای پدر! زندگی در فراغ تو مرگ مفاجات است! و از اینگونه خزعبلات … نمونهای دیگر. به جایی دعوت شدهاید و خیلی مشتاق رفتن هستید، در عین حال با مد و تشدید به میزبان میگویید راضی به زحمت شما نیستم، خیلی ناراحت میشوم اگر بخواهید بیش از یک نوع غذا سر سفره بیاورید. اما همین شما وقتی پس از صرف شام و متعلقات آن به خانه برمیگردید در مسیر بازگشت به همسرتان میگویید: این چه وضع سفره انداختن بود، خیلی ما را دست کم گرفتند و به ترشی و شوری و تلخی و گرمی و سردی و بینمکی غذا هم ایراد میگیرید. بنده خدایی میگفت فلانی در ماجرای اعتراض به افزایش نرخ بنزین و تنشهای خیابانی با این تصور که دیگر همه چیز تمام شده، با دستپاچگی زنگ انتظار تلفن همراهش را که قبل از آن خیلی ملایم بود با یک ترانهی قدیمی عوض کرده بود! باز هم نمونهای دیگر! یکی از معلمان بازنشسته خطاب به دوستانش در پارک میگفت: یک روز پس از اطمینان از برقراری حقوق بازنشستگی با ریش سه تیغه و آستین کوتاه به ادارهی آموزش و پرورش رفتم و در تمامی اتاقهای اداره جولان دادم تا بفهمند که ظرف این ۳۰ سال راهی جز سفت کردن دکمه یقهی پیراهن نداشتهام! باز هم نمونهای دیگر طرف در حالی که زیرچشمی از صغیر تا کبیر را میپاید و آنچنان با شتاب وارد میشود که به هیچکس فرصت تغییر وضعیت نمیدهد، وانمود میکند که بسیار نجیب و سر به زیر است لذا چندین بار با صدایی مطنطن یاالله میگوید، مبادا رشتهی گیسویی یا نخ مویی از درز چارقدی بیرون افتاده باشد و ناخواسته در معرض نگاه عفیف ایشان قرار گیرد و عرش به لرزه درآید! هر چند در دلش خبری دیگر است. بنده خدایی میگفت من با وجود اینکه هیچ نیازی به یارانه نقدی ندارم اما دو دستی آن را میگیرم، به دو دلیل یکی اینکه نمیخواهم چنین پولی نصیب دولت شود و دیگر اینکه پول دریافتی را به یکی از افراد نیازمند میدهم. در واقع این فرد هم به دولت دروغ میگوید و هم منتی بر سر آن فرد نیازمند میگذارد و هم به خودش دروغ میگوید. البته باید احتمال داد که حتما دروغ شنیده که دروغ میگوید. این قضایای بدیهی را رها کنیم و برویم سراغ خانهای که پر از کتاب است اما لای بسیاری از کتابها حتی برای خواندن مقدمهی کتاب هم باز نشده و در عین حال بسیاری از دانشجویان در بازار کتاب به دنبال چنین کتابهایی میگردند و پیدا نمیکنند! حالا این جامعه را مقایسه کنید با جامعهای که شهروندانش پس از خرید یک کتاب و مطالعهی آن، کتاب را در پارک رها میکنند تا دیگری آن را بردارد و مطالعه کند. یا اینکه اگر شما بخواهید با سلام و احوالپرسی طولانی وقت کسی را بگیرید خیلی راحت به شما میگوید که فرصت حرف زدن ندارد و باید به کارش برسد. خداوکیلی در این زمینهها ما باید برویم از آنها الگو بگیریم یا آنها باید از ما الگو بگیرند. حالا فرض کنیم که آنها میخواهند از ما الگو بگیرند. یک آدم با انصاف باید بیاید و بگوید از چه چیز ما باید الگو بگیرند. مثلاً بانکهایشان باید سود نیم درصد را رها کنند و از مردم سود ۱۸ درصد بگیرند. یا کسانی که از دوچرخه و وسایل نقلیه عمومی برای جابهجایی در سطح شهر استفاده میکنند باید از ما الگو بگیرند و خیابانهایشان را به نمایشگاه انواع اتومبیل تبدیل کنند. شاید بهتر باشد که شهرداریهای آنها از شهرداری تهران الگو بگیرند و بابت حق آلایندگی از صاحبان خودرو عوارض بگیرند و به آنها اجازهی تردد و تولید دود بدهند!
واقعیت این است که باید به باورهای متوهمانهای که بر اساس آن خودمان را در همه چیز برتر میبینیم پایان دهیم و بپذیریم که در جهان کنونی همه باید خود را در معرض دید و داوری دیگران قرار دهند و هر شیوهای که برای همزیستی مسالمتآمیز بهتر بود آن را به کار گیرند. نه تنها در مورد کم و کیف مناسبات اجتماعی بلکه در تمامی زمینهها. حتی در حوزههای اندیشگانی و فرهنگی پرواضح است که اصلاح رفتارهای مانع رشد در گرو راستگو بار آمدن مردم است. در حال حاضر چون هزینهی راستگویی بالاست، ناگزیر اغلب به هم دروغ میگویند. بسیاری از رفتارهای عادی شده در جامعهی ما مصداق دروغ است. اما اینکه چه زمانی دروغ از جامعهی ما رخت برمیبندد؛ شاید بتوان گفت زمانی که با راستگویی بتوان پلههای ترقی را طی کرد و به مراتب بالای تحصیلی رسید و با راستگویی در برابر هر پرسشی استخدام شد و با راستگویی کار را تا مرحلهی بازنشسته شدن ادامه داد و … . زمانی که راستگویی موجب نگرانی شما نشود و برایتان مهم نباشد که دیگران در باره شما چگونه میاندیشند آن زمان میتوان گفت که صداقت در جامعهی ما نهادینه شده است. باید خودمان باشیم و از هیچکس و هیچ چیز نترسیم و به هیچکس باج ندهیم و حرف دلمان را بدون ترس بزنیم تا مجبور به استفاده از نقاب نباشیم و اگر اشتباه کردیم با صدای بلند از دیگران عذرخواهی کنیم و باور داشته باشیم که این نقابها ما را به جایی نمی رساند.
- شنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۸
- سرمقاله