سرمقاله
محمد عسلی
و پیش پای تو از انفجارهای مهیب…
سونامی کشتارهای بی‏امان ساحل امن، روان ملت‏ها را درنوردیده و طوفان خشم بی‏امان می‏تازد، فرقی نمی‏کند از کدام گرداب بلعیدن آغاز شده، داعش، طالبان، القاعده، تکفیری‏ها، سلفی‏ها، وهابی‏ها، آمریکایی‏ها، فرانسوی‏ها، انگلیسی‏ها… مهم این است که طوفان خشم امروز دیگر مرز نمی‏شناسد و سیاست بکش تا زنده بمانی را پسر ۱۶ ساله آلمانی هم که فرقی نمی‏کند پدرش کجایی باشد در خیابان‏های مونیخ به تصویر می‏کشد تا گلوله‏های آسان‏خرید بر قلب و مغز عابران بنشیند. زن، مرد، کودک، جوان یا نوجوان و حتی پیران هم از تیررس گلوله‏ها خلاصی ندارند، امروز دیگر اندیشه خنجر، کشتن نیست؛ زیرا خنجرها دیری است به زنگ نشسته‏اند و مردان خنجرکش یل ارجمندی نیستند تا به روز نبرد در میدان قهرمانی‏ها سینه‏ها بدرّند و قلب‏ها بشکافند.
این آهن‏پاره‏ها هستند که از راه دور فرمان می‏گیرند تا هدف را در دورتر مرزها بمباران کنند. همین هواپیماهای بی‏سرنشین که بمب‏هایشان را بر سر زنان و کودکان بی‏گناه فرو می‏ریزند، حماسه امروز مردمان قرن عروج سفینه‏ها و عصر رباط‏ها و کهنه سربازان بی‏نام و نشان.
حماسه خودزنی‏هاست در جهنم ناامنی‏ها و ترس، ترس از ضعف و نداری، ترس از باز ماندن از قافله‏ای که تمدنش خوانند، اما برزخی است که به انتظار نشسته در بهشت خیال و جهنم پیش رو در مغزهای علیل بریده از آسمان…
یادش به خیر آن شاعر صادق، ساده دوراندیش فریدون مشیری که پنجاه و اندی سال قبل امروز ما را فهم کرد و کوچ را سرود و گفت: (ادامه…)