سرمقاله محمد عسلی ۲۹ مهر ۱۴۰۰
محمد(ص) و باور مسلمانی

پیشتر از آن که چشم گشایی به زادگاه جهل و تعصب و خرافه پسندی، نقشه نابودی ات را کشید آنکه چشم امیدی به زایش فرزندی نداشت اما، آمدی، چونان ماهی از پس ابرهای سیاه که سراسر آسمان مکه را دربر گرفته بود ابر عقیم و دلگیر بی باران جهل…
آمدی، چراغ خانه را به نور امید روشن کردی باهوشی سرشار، زبانی روان، قامتی به بلندای گلدسته های فریادرسان و اعتماد به نفسی که تمامی جهان را در سر پنجه تدبیر می داشت. هنوز از گهواره، قامت راست نکرده بودی که دشمنانی سخت رأی و سخت کوش از پی نابودی ات برآمدند. نام و نشان می گرفتند. خانه به خانه و کوچه به کوچه جستجو می کردند و با شمشیرهای آخته و خشم های برآمده در راه های دور ، اسب می تاختند اما تو باید می ماندی، مقدر چنین بود تا نه فقط بت های تاریکخانه کعبه را به زیر افکنی بلکه زنان دربند و برده های پای در زنجیر اطاعت و بیگاری را آزاد کنی… ای محمد(ص) آمدی از پی آزارها، پنهان شدن ها، دوری ها و غربت ها تا شاهدی باشی بر ستمگری هایی که نخست یکه و تنها و در خفا با آنها می جنگیدی، کلمات وحی از روزنه غار حرا بر فراز کوه نور که ماندگاری تو را نوید می داد چنان فرود می آمدند بر زبان و ذهنت که گویی بالاترین سلاح تمامی زمانها برای مقابله با جور و جهل و مرگ دانش و خرد می بودند. (ادامه…)