سرمقاله
اسماعیل عسلی
سد یاجوج و ماجوج
امروز پنجشنبه ناگزیر شدم نقش راهنمای یکی از مسافران نوروزی را که از آشنایان یکی از بستگان سببی بود بر عهده بگیرم. چشمتان روز بد نبیند به حال و روزی افتادم که مهمان بیچاره تصور میکرد من شیراز را بلد نیستم چرا که از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود. بندهی خدا قصد دیدار با یکی از خانوادههایی را داشت که پدر خانواده در عملیات بدر شهید شده بود، گویا همرزم بودند و در یک واحد نظامی میجنگیدند. منزل شهید در انتهای خیابان لطفعلی خان زند و نزدیک فلکهی مصدق بود. از بوستان علوی که راه افتادیم فرمان ماشین را به سمت بولوار چمران چرخاندم. ترافیک روانی داشت تا اینکه رسیدیم به زیرگذر فلکهی دانشجو و همانجا بود که دیدم داغ ترافیک بر گردهی خیابان نقش بسته است! سلانه سلانه خود را به تپهی تلویزیون رسانیدیم. خوش خوشک تا میدان ابوالکلام را با گوش جان سپردن به رادیو پشت سر گذاشتیم. از آنجا دیگر احساس کردیم که راه میانبری وجود ندارد، تا چهارراه حافظیه آمدیم و به سمت دروازهی اصفهان پیچیدیم. محشر کبرایی بود که بیا و ببین. دوباره ناگزیر به راست پیچیدیم و نهایتاً به نزدیکی سه راه مدبر رسیدیم. ترجیح دادیم به سمت شهرداری برویم آن هم از پشت قلعهی کریم خانی. هر ده ثانیه با یک نیش گاز ۳ الی ۴ متر پیشروی میکردیم. یادم به عملیات معبرگشایی در منطقهی پنجوین عراق افتاد که در هر چند متر ناگزیر بودیم یک مین را خنثی کنیم. دور از جان شما از هر ۱۰ خودرویی که شمارهی آن را از روی بیکاری ورانداز میکردیم ۸ تای آن غیر فارسی و غیر شیرازی بود و معلوم بود که مهمان نوروزی هستند و نابلد و احترامشان هم واجب. بندگان خدا نه جایی برای پارک کردن پیدا میکردند و نه راهی برای رفتن، با حسرتی به یاد ماندنی از دور به ارگ کریمخانی و آثار زندیه نگاه میکردند. با سلام و صلوات خودمان را به سه راه نمازی رساندیم تا این که ترافیک مقداری روان شد. از نارنجستان قوام که گذشتیم نفس راحتی کشیدیم و دقایقی بعد رسیدیم. پس از انجام دید و بازدید ترجیح دادم تا میدان کوزهگری بروم و از بولوار دارالرحمه خود را به منزل برسانم. (ادامه…)
- جمعه ۴ فروردین ۱۳۹۶
- سرمقاله