یادداشت
محمد عسلی
عشقت رسد به فریاد
«به بهانه یادروز حافظ»
پیوند زمین و آسمان ریشه در عشق دارد. عشق جوهره همان امانت است که به لحظهای پرتو آن در جسم بیجان انسان تابید و او را به حرکتی وا داشت تا چشم گشاید به زیباییهایی از جنس همان عشق. چرا که از ابر و باران و برف و آفتاب و آب گرفته تا طوفان و باد و نسیم و رعد و برق و آتش و خاک همه مولود و محصول عشقند.
همان که حافظ را بدان اشارتی رندانه است:
«در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد…»
این گرمی ناشی از آتش عشق که خورشید یکی از چراغهای روشن آن است، جسم بیجان خاک را نیرویی داد و حرکتی تا عشق را تکثیر کند در دانه و دام. دانه را به روییدن و رویش و دام را به عشق صید و این دو در تضادی با همدیگر همکاری دارند که اگر درد نمیبود دوایی پیدا نمیشد و انسان از خداوند آموخت که عشق را چگونه به کار گیرد و با آن کوهها را بشکافد، راهها پدید آورد، آسمانخراشها را استوار کند و بر بال پرندگان آهنین بنشیند و جهان پیرامون را درنوردد و آرزو کند که به سرچشمه خورشید رسد با این همه فناوریهای نو در نو و تو در تو. اما حافظ را عشقی دیگر در سر است، عشقی که گر چه از دل تنگ و گرمگاه سینه بیرون میآید و چون چراغی به چشم جا خوش میکند، اما نور در نور است و بالا و بالاتر را نظارهگر است که همان کُنه و جوهره جان امانی اوست و آن را وصلی و پیوندی است با خالق که اگر کسی چون حافظ بدان جایگاه دسترسی باشد آن وقت میشود صیادی شناگر در دل اقیانوسی پرمخاطره برای صید مرواریدهای غلتان چنانکه او را بدان اشارتی است: (ادامه…)
- سه شنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۴
- سرمقاله